اسمش محسن بود
یتیم بود
لباس های کهنه میپوشید
مادرش حقوق بگیر بهزیستی بود
۱۶ سال سن داشت ولی هرکی میدیدش میگفت تو ۳۰ سالته تقسیر خودش نبود روزگار رو کمر کوچیکش سنگینی میکرد.
میگویند پدر کمر پسره محسن کمر ش شکسته بود پدر نداشت بابای مهربونش در ۱۵ سالگه در بیمارستان به خاطر سرطان خون فوت شده بود.
صبح نون و چای شیرین میخورد و با دوچرخه کوچیک قدیمیش که باباش براش خریده بود مدرسه میرفت.
محسن کارگری میکرد یه روز بیل میزد یه روز دستفروشی میکرد یه روز شاگرد مغازه بود.
لطفا اس ام اس های زیبای خود را به همراه نام خود به سامانه 10003636361000 ارسال نمایید
خانم هایی که روزانه حداقل نیم ساعت در اینترنت هستند میتوانند کسب درآمد کنند فقط کافی کلیک کنن و با ما مکاتبه کنند